محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

.............♡•.¸★ قهرمان كوچك ★¸.•♡

مسابقه كودك من

سلام خاله سپيده.... اينم كاردستي من... ببينيد خوبه؟؟؟ كاردستي لانه و گنجشك ها   همه ي همشو خودم درست كردم.... اول خواهر جونم از الگوش پرينت گرفت بعد دور شو بريدم گذاشتم رو مقوا كشيدم الگوشو... بعد قيچي كردم وسايل لازم: مقوا - كاغذ كادو رنگي - قيچي كوچولو - مداد - الگو           اينم الگوي گنجشكا       پولكهاي من- براي چشم جوجوها     چسبوندن چشم و بال  و نوك جوجوها ...
30 فروردين 1392

چهارشنبه سوري

چهارشنبه سوري از صبح سه شنبه كه بيدار شدم همش منتظر بودم زود غروب شه و بريم بيرون.... صبحش رفتيم يه كم خريد كرديم منم از هفته پيش همش وسايل چهرشنبه سوري ميخريدم.... صبح هم يه هفت ترقه و كپسولي ديگه خريدم... غروب بابا كه نماز خوند ديگه همه رفتيم پايين...پشت بلوك آخري مجتمع همه جمع شده بودن و بزن و بكوب و آتتيش بازي... ما هم يه آتيش كوچول درست كرديم و توش سيگا.رت مي انداختيم و با آتيشش بقيه چيزارو روشن ميكرديم...خيلي باحال بود.خوش گذشت... اينم عكسام... البته همش فيلم ميگرفت آبجي جونم... فشفشه توي خونه ...
27 فروردين 1392

نمايشگاه مدرسه

  سفرنامه ام رو گذاشتن توي نمايشگاه مدرسه.... خيلي خوشحال شدم همه سوم ها رو بردن نمايشگاه همه از سفرنامه ام تعريف كردن..... هووووووررررررررررراااااااااااااااااااااا   عكساي كاملش دوتا پست پايين تر هستش در ادامه مطلبش... ...
22 فروردين 1392

اولين پست سال 1392

سفرنامه نوروزي من: دوستاي وبلاگي مهربون سلام.... سال نو مبارك... سال خوبي داشته باشيد. من به اتفاق خانواده ام در نوروز به همراه  راهيان نور به مناطق جنگي  سفر كردم... اين سفر رو خيلي دوست داشتم چيزاي زيادي ياد گرفتم ...از ديدن لوازم جنگي هم كلي هيجان زده شده بودم...و جو گير امسال پيك نوروزي نداشتيم و بايد سفر نامه مينوشتيم.منم ديروز سفر نامه نوشتم و عكس هم چسباندم...ازش عكس انداختم... عكساي جنوب و سفر نامه ام در ادامه مطلب.... بدو ادامه مطلب با كلي عكس   اردوگاه شهيد كلهر   منطقه عملياتي شرهاني   يادمان شهيد اسكندرلو   اروندكنار   شلمچه...
18 فروردين 1392

مدرسه

امروز وقتي سفرنامه ام رو دادم به خانوممون...گفت آفرين به پسراي زرنگم كه روز اول تكليفشونو آوردن... دونفر ديگه هم آورده بودن يكي خلاصه كتابي كه تو عيد خونده بود...يكي هم خاطرات عيدشو...
18 فروردين 1392

سيزده بدر 92

سيزده بدر رفتيم يه پارك نزديك خونمون.... امسال ماماني ام و پسر دايي ام هم روز قبل از سيزده از مشهد اومدن پيشمون... عمه جونم هم پيشمون بودن...عصر هم پسر عمه ام با دخترشون مهتا جون (قبلا ديدينش) اومدن و رفتيم زمين بازي كلي بازي كرديم...عكساي سيزده به در : من و پسر دايي ام امير مهدي     دوستداران محيط زيست و درختان....البته نبايد گل هم ميكنديم ولي خب جو عكس گرفته بودمون!!!   بادبادك ماري ...خيلي بلند بود دُمش ...
17 فروردين 1392
1